محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

بازی های کودکانه ارمیا

سلام نازدونه مامانی میخوام از بازی هات و ذوق و سلیقه و ابتکاری که توشون استفاده میکنی بگم. امروز اول پتوت رو پهن کردی روی زمین صاف صاف!اگه یه کوچولو خط داشته باشه صافش میکنی.بعد هرچی بالشت داشتیم رو اوردی دورش چیدی و برای خودت خونه درست کردی.کنار هم بودن بالشت ها هم دقیق!بود.بعد ماشین هاتو از کوچک به بزرگ پشت هم چیدی و بهشون میگفتی یواش صبر کن .یه تیکه از رو فرشی که تا خورده بود یکی از ماشین هارو از روشون رد میکردی و به مان میگی:مامانی ببین چه جوری میره.اون تای رو فرشی رو طوری کردی که سربالایی و سراشیبی داشته باشه.بعد از اون بالا با سرهت اومدی پایین و پشتک زدی و افتادی تو اب! دوباره رو همون تای روفرشی که حالا برات یه ج...
28 مرداد 1393

عکس های هنری ارمیا!

        مثلا ارمیا داره لبخند میزنه موقع عکس انداختن!   این هم یه ‍زست دیگه    ببخشید دیگه ارمیا تو عکسا زیاد ترو تمیز نیست اخه داره هله هوله میخوره!     ...
26 مرداد 1393

کمپ بنزین

میخوام تو این پست کارای جالب انگیز اری بلا رو بزارم: کامیون لودر و ماشین های سواری تو پشت هم میزاری  که مثلا صفه و تو پمپ بنزینی.میگی:اقا بورو دیگه میخوام بنیزین بزنم.اوف کمپ بنزین چقدر شلوغه! تکه کلام این روزات مثلا است .تا میخوای چیزی تعریف کنی میگی:مثلا مثلا خبببببب! من که ماشینمو خراب نمیکنم! با ملینا (دختر پسر خاله م )سر علی دعوا میافتین.چه دعوایی !طوری که به بزن بزن کشیده میشه.که چی؟:ملینا میگه علی دوست مایه تو میگی دوست ماءه.البته ملینا خیلی علی رو دوست داره.. تو هم که پسر خاله ته و دوسش داری دیگه. جمعه بودیم سر کوه بابا اینا.موقع نهار ارزو و ایدا داشتنن صحبت میکردن توو برگشتی گفتی: چقدر صحبت ...
20 مرداد 1393

تعطیلات عید فطر

سلام عزیز دلم تقریبا یک ماهه که اپ نکردم وبت رو.یه روز هم تو گوشیم کلی مطلب از بعد ماه رمضون رو نوشتم تا اینجا وارد کنم ولی دیگه حوصله ی کپی کردنش رو نداشتم.اما امروز میخوام اون خاطرات رو وارد کنم: سلامم گل پسر نازم از این چند روز تعطیلات میخوام برات بگم.از اخرین روز ماه رمضون که با خاله جون زهره اینا تصمیم گرفتیم شب بریم جنگل میروون وو تا فرداش بمونیم.تا راه بیفتیم ساعت ۷.۵شده بود هنوز اوایل راه بودیم که دیدیم قطره های بارون شروع به باریدنن کرد.وما چه خوش خیال فکر میکردیم که بارون پراکنده ست!و چه با اطمینان میگفتیم پراکنده ست بند میاد.به راهمون ادامه دادیمتا نزدیکای اذان رسیدیم.بارن شدیدا میبارید.ما تند و سریع مشغول اماده کر...
20 مرداد 1393
1